یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴ - ۱۴:۱۹

خود امدادگران می‌گفتند ما سال‌ها در صحنه حوادث مختلف حضور داشتیم ولی این که در صحنه جنگ، پهپادها بالای سر امدادگران بچرخند و  آن‌ها همچنان مشغول امدادرسانی باشند، شجاعتی می‌خواهد که در هر کسی وجود ندارد.

روایت‌هایی ناگفته از جنگ 12 روزه

به گزارش سلامت نیوز به نقل از اطلاعات، «سومین روز جنگ بود. وقتی به یک منطقه مسکونی رسیدیم که هدف حمله قرار گرفته بود، همسایه‌ها اعلام کردند که در ساختمان فروریخته، یک خانواده چهار نفره زندگی می‌کردند. درواقع در آن ساختمان چهار طبقه، سه طبقه خالی بود و در طبقه سوم، این خانواده حضور داشتند. ما بلافاصله وارد عمل شدیم. این خانواده همگی در حال فرار و خروج از ساختمان بودند که زیر آوار ماندند.

ابتدا تیم«آنست» وارد عمل شد و محل حضور این افراد را زیر آوار پیدا کرد. در مرحله نخست، دختربچه هشت‌ساله شناسایی شد. ما سریعا آواربرداری کردیم و توانستیم دختربچه را نجات دهیم. این بار نوبت مادر بود. بلافاصله پس از شناسایی دقیق محل حضور مادر، تیم عملیاتی دست به کار شدند.

مادر، هنگام فرار از ساختمان مورداصابت، در راه‌پله‌ها بوده که آوار بر سرش فرود آمده و منجر به شکستگی پا و آسیب‌دیدگی سرش می‌شود. تیم امدادی با تلاش فراوان، مادر را از زیر آوار بیرون می‌کشند و جانش را نجات می‌دهند.حداقل توانستیم دو نفر را زنده بیرون بیاوریم اما متأسفانه، فرزند پسر این خانواده زنده نماند. ما پیکر بی‌جان این شهید ۱۸ ساله را به همراه پدرش از میان آوار خارج کردیم که همین باعث شد از عملیات نجات آن دو نفر هم لذت نبریم، چون بلافاصله با پیدا شدن پیکر پدر و پسر، حالمان دگرگون شد.» 

این، بخش کوچکی از مشاهدات و تجربه «مهدی جودی»، نجاتگر ۲۳ ساله هلال احمر است که در جنگ ۱۲ روزه در کنار همه نجاتگران هلال احمر که بیش از هشت‌هزار نفر بودند، در نزدیک به هزار نقطه که مورد اصابت قرار گرفت، عملیات امدادی انجام دادند.

تا پای جان، برای ایران

بخشی از این جان‌فشانی‌ها را «سیما فراهانی»، خبرنگار روابط عمومی سازمان هلال احمر گردآوری کرده که در قالب دو کتاب «تا پای جان» و «برای ایران» منتشر شده است. او در معرفی کتاب آورده است: این کتاب، مجموعه‌ای از روایت‌های ناب و بی‌واسطه‌ امدادگرانی‌ است که در دل ١٢ روز دفاع مقدس، جانانه به هموطنان خدمت کردند؛ کسانی که در لحظه‌ فروریختن سقف‌ها، در صدای آژیرها و در نگاه نگران مادران داغدار، نه فقط امداد، که امید را حمل می‌کردند. آن‌ها شهود زنده‌ مظلومیتی‌اند که در تاریخ این منطقه تکرار شده، اما هیچ‌گاه خاموش نشده است.

فراهانی در گفتگو با ما می گوید: روایت بچه‌های امدادگر در جنگ برای من که سال‌ها خبرنگار بحران و حوادث مختلف بودم و صحبت با این بچه‎ها که بسیار جوان هستند، آن هم در حالی که خبر شهادت امدادگران هلال احمر هم مخابره می‌شد، کار بسیار سختی بود. از روز دوم و سوم جنگ، روایت ها را جمع کردم. در همان ۱۲ روز با  حدودا ۲۵ نفر و پس از آن در مجموع با نزدیک به ۴۵ نفر از امدادگران صحبت کردم؛ کسانی که مرتب از صحنه‌ای به صحنه دیگر می‌رفتند و مابین مأموریت ها با من حرف می‌زدند، امدادگرانی که بعد از شهادت همکارانشان می‌گفتند انگیزه ما برای ماندن در کنار مردم بیشتر هم شده است.

او با بیان این که آسیب دیدن کودکان به هر شکلی، بیشترین تأثیر را روی امدادگران داشته، ادامه می دهد: یکی از امدادگران می‌گفت پسربچه چهارساله ای را از بین آوار نجات دادیم که دست و پایش شکسته بود و فقط اشک می‌ریخت. او اشاره داشت به آوار که مادر و پدرم اینجا هستند. بعد از یک ساعت آواربرداری به جسد تمامی اعضای خانواده این بچه رسیدیم. امدادگر تعریف می کرد که من گوشه‌ای نشستم و برای این بچه اشک ریختم. امدادگر دیگری تعریف می‌کرد که میانه آواربرداری متوجه شدم اینجا اتاق یک کودک است و در نهایت به جسد سوخته کودک سه‌ساله رسیده بود.

فراتر از آدمی

نویسنده کتاب تا پای جان، با بیان گوشه‌ای از شجاعت‌های بچه‌های هلال احمر می‌گوید: همین بس که وقتی با آن‌ها صحبت می‌کردم، با خودم می‌گفتم این افراد فراتر از انسان هستند، چون آن‌ها حتی در مقابل غریزه طبیعی خود برای بقا ایستاده بودند، فقط برای نجات جان انسانی دیگر. مثلا «بهزاد سرلک»، برای نجات جان یک جوان وارد ساختمانی شده بود که تقریبا داشت فرو می‌ریخت و در آن محدوده هم امکان حمله مجدد وجود داشت. این امدادگر در شرایطی که همه فریاد می‌زدند نرو، چون بی‌تردید کشته می‌شوی، وارد ساختمان شد. او می‌گفت صداها را می‌شنیدم ولی به آن جوان زخمی فکر می‌کردم که در طبقه چهارم ساختمان گرفتار شده بود.

 می‌گفت وقتی رسیدم، به او اطمینان دادم تا وقتی او را به جای امن منتقل نکنم، از اینجا نمی‌روم. جوان، خونریزی داخلی کرده و پایش شکسته بود و نمی  توانست راه برود. 

از طرف دیگر چون او هم صداها را می‌شنید  و می‌دانست که ساختمان هر لحظه در معرض تخریب و حمله دیگری است، شوکه شده بود و باید به لحاظ روانی هم از او حمایت می‌شد.  آقای سرلک به او کمک کرد و تقریبا ۴۰ دقیقه در ساختمان حضور داشت تا فرد مجروح را تحویل اورژانس بدهد.

جالب آن که همزمان، یکی دیگر از امدادگران در همان ساختمان در زیرزمین به تنهایی با دستگاه زنده‌یاب در یک فضای تاریک و زیر حجم زیادی از آوار، فرد دیگری را نجات داده بود.

او ادامه می‌دهد: یکی دیگر از روایت‌هایی که من را به شدت تحت‌تأثیر قرار داد، روایت امدادگری بود که در حین مصاحبه گفت دو روز دیگر مراسم عقدش است.

او روایت خودش را تعریف کرد، بعد قرار شد برای من عکس بفرستد، اما همراه با عکس، یک متن چندخطی هم خطاب به همسر و مادر و پدرش فرستاد و گفت اگر امکان دارد این متن را هم به مصاحبه اضافه کنید، چون من حس می‌کنم به مراسم عقدم نمی‌رسم و این متن به نوعی وصیتش بود. این موضوع من را منقلب کرد و واقعا برای این بچه‌ها اشک ریختم که چطور جوانی که باید در تب و تاب مراسم عقد خودش باشد، جان عزیزش را برای نجات مردم گذاشته و به راحتی آماده شهادت هم می‌شود.

زنان در جنگ

فراهانی با اشاره به این که حضور بانوان امدادگر یعنی تیم «سحر» و تیم حمایت روانی جمعیت هلال احمر در صحنه‌های جنگ، یکی دیگر از ماجراهای مورد توجه بوده، می‌گوید: من با «خانم‌تاج تقی‌نژاد»، رئیس هلال احمر منطقه ۲۲ تهران صحبت کردم. ایشان در صحنه‌ای که دو نفر از امدادگران ما در تهران به شهادت رسیدند، حضور داشت و روایت‌های هولناکی از این صحنه‌ها تعریف کرد؛ این که موج انفجار او را پرتاب کرده با این حال حاضر نشده بچه‌های هلال احمر را که با او کار می‌کنند، در صحنه رها کند. 

یکی دیگر از اعضای تیم سحر که به صورت تلفنی از طریق سامانه ۴۰۳۰ به خانواده‌ها مشاوره‌های روانکاوانه می‌داد، تعریف کرد که یک روز دختربچه ۸ یا ۹ساله‌ای تماس گرفته و گفته از صدای انفجار می‌ترسم، مادرم پیش من نیست، من نامادری دارم و او با من بازی نمی‌کند. من گفتم برو اسباب‌بازی‌ات را بیاور تا با هم بازی کنیم. گفت من اسباب‌بازی ندارم. این بانوی امدادگر گفت که من یک ساعت و نیم با کلام با این بچه صحبت و بازی کردم. 

یکی دیگر از بانوان امدادگر به همراه همسرش که ایشان هم امدادگر بودند برای من تعریف می‌کرد که دختر کوچکش مرتب گریه می‌کرده، به‌طوری که مجبور شده دخترش را با خودش به سازمان ببرد و برای رفتن به صحنه‌های جنگ، او را به همکارانش بسپارد. 

این بانوی امدادگر، پسر بزرگترش را هم به بستگانش سپرده بود. یعنی در همه شرایط، پای کار ایستاد و وظیفه مادری‌اش را هم انجام داد.

او ادامه می‌دهد: حضور دکتر کولیوند به عنوان رئیس جمعیت هلال احمر در صحنه‌های جنگ و در کنار بچه های امدادگر، از دلگرمی‌های آن‌ها بود. در یکی از این صحنه‌ها که منجر به شهادت دو تن از تیم هلال احمر در تهران شد، امدادگران تعریف می‌کردند که دکتر کولیوند با موتور، خودش را به صحنه رسانده بود؛ آن هم در شرایطی که بمباران‌ها همچنان ادامه داشت. 

خود امدادگران می‌گفتند ما سال‌ها در صحنه حوادث مختلف حضور داشتیم ولی این که در صحنه جنگ، پهپادها بالای سر امدادگران بچرخند و  آن‌ها همچنان مشغول امدادرسانی باشند، شجاعتی می‌خواهد که در هر کسی وجود ندارد.

یکی از هموطنان گیلانی که امدادگران، او را از زیر آوار نجات داده بودند، بچه های هلال احمر را به طنابی که از سوی خدا برای نجات او ارسال شده تشبیه کرده بود. من هم امدادگران را دستان معجزه‌گر خدا می‌دانم، چون آن‌ها معتقدند که حتی اگر جان خودشان هم به خطر افتاد، باز هم باید برای نجات دیگری در صحنه بمانند. 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha